گــــاو خشمگیــن

 

Tuesday, July 29, 2003


" شازده کوچولو گفت: چيزی که کوير را زيبا می‌کند اين است که يک جايی يک چاه قايم کرده... "

متن کامل این قصه جاودانی سنت اگزو پری رو می تونین با ترجمه احمد شاملو دراین جا بخونین و یا گوش بدین.

Sunday, July 27, 2003

همیشه به این آدم های خوش بینی که وانمود می کنن هیچی توی دنیا نمی تونه مانع موفقیت شون بشه و روی میز کار یا توی کیف شون یه کتاب از آنتونی رابینز پیدا می شه حسودیم می شده. آدم هایی با اعتماد به نفس بالا که به نظرشون " کار نشد" وجود نداره. آدم های پر انرژی ای که انگار همیشه نیمه پر لیوان رو می بینن. آدم هایی که انگار اصلاً این همه بدبختی، فقر، بی عدالتی، بی کاری، گرونی، دزدی، فحشا و هزار تا چیز دیگه رو نمی بینن. آدم هایی که از شکست هاشون نا امید نمی شن و دوباره با یه تکون دادن خودشون کارشون رو ادامه می دن. آدم هایی که اینقدر خوب می تونن حرف بزنن که بقیه همین طور چهارچنگولی میخ شون بشن.

مکان: روز، داخلی، دفتری شیک و تر و تمیز که هوای خنک و مطبوعش انگار داره به آدمایی که اون بیرون از گرما له له می زنن دهن کجی می کنه.

- ما ادعا می کنیم که شرکت مون اولین، بزرگ ترین و جامع ترین شرکت در زمینه (...) در خاور میانه خواهد شد. پس بهتره که این فرصت رو از دست ندین. شما باید به آینده فکر کنین......
( مرد جوونی که قراره به استخدام شرکت اونا در بیاد همین طور هاج و واج به حرافی های مدیر عامل اون شرکت نیگاه می کنه و با خودش فکر می کنه خدا لعنت کنه اون کسی رو که تخم لق این «ترین» ها رو توی دهن این آدم ها انداخت.)
- بله... درسته. ولی این مبلغی که شما می خواین بهم بدین نصف اون چیزی هم نیست که من توی فرم استخدامیم نوشتم.
- اشتباه شما همینه.
- ببخشید!
- پول واسه ما اصلاً مهم نیست. مطمئن باشین که اگه شرکت ما موفق بشه، شما هم موفق خواهید شد... ما به کسی احتیاج داریم که بخواد سوپر استار باشه. مهم اینه.
- ولی اگه هزینه بیمه و مالیات و ایاب و ذهاب و ناهار رو ازش کم کنیم که دیگه هیچی ازش نمی مونه.
(سکوتی طولانی)
- شما دوست داری سوپر استار بشی یا نه؟
( مرد فقط لبخند می زند)
من به شما قول می دم که اگه شرکت ما موفق بشه، اون وقت شما دیگه یه کارشناس معمولی نیستین. شما جزو اِلیت های [نخبگان] این حرفه می شین که تعدادشون توی دنیا به تعداد انگشتای یه دسته...
- ببخشین که میام وسط حرف تون. شما حرفای خیلی قشنگی می زنین و من هم دوست دارم سوپر استار بشم. اصلاً من از بچگی عاشق سوپر استار شدن بودم. دوست دارم معروف بشم ولی ...
- ولی نداره دیگه. ببین عزیزم، من اگه توی کفش های شما بودم این فرصت رو از دست نمی دادم و حتماً جواب مثبت می دادم.
- یه ضرب المثل هست که می گه " من نمی تونم شکم گرسنه امروز زن و بچه م رو، با نون فردا سیر کنم." مگه من توی این امتحان سختی که دست کمی از کنکور نداشت ازم گرفتین قبول نشدم؟ مگه نمی گین نشون دادم که قابلیت های کاری که می خواین رو دارم؟ خب، پس یه کمی باید منصف باشین. این پول که خیلی مسخره ست. برم به زنم بگم که قرار حقوقم اینقدر باشه، کارم هم حساب و کتاب و روز تعطیلی نمی شناسه فکر می کنین اصلاً خونه رام می ده؟ اگه من تجربه هیچ کاری نداشتم و به قولی صفر کیلومتر بودم، عیبی نداشت. می گفتم تجربه م زیاد می شه. به نظرتون حرفام غیر منطقی میاد؟

(مدیر عامل در حالی که گره کراواتش رو سفت می کنه یه نگاهی به ساعتش می ندازه)
- اگه واقعاً دوست داشتین سوپر استار بشین این حرف رو نمی زدین... البته، حرفای شما هم منطقیه ولی من دارم آینده رو می بینم.
- (مرد جوون با لحنی عصبانی) اصلاً می دونین چیه؟ من می خوام سیاهی لشکر بمونم ولی حقم رو بگیرم. این طوری که فهمیدم شما تازه از اون ور اومدین. هنوز نمی دونین که کار کردن توی این جا خیلی با حساب و کتاب جور در نمیاد. هنوز نمی دونین که یه روز قیر نیست، یه روز قیف نیست و یه روز هم مسؤولش نیست یعنی چی. هنوز نمی دونین که نمی تونین به قراردادهایی که با بقیه بستین خیلی دل خوش کنین. هنوز ندیدین که اگه اون آدمی که با شما قرارداد فلان کار رو بسته از اون سازمان یا اداره بره هیچ تضمینی وجود نداره که نفر بعدی از شما خوشش بیاد و بخواد باهاتون کار کنه. این جا همه چیز خیلی راحت اتفاق می افته. راحت تر از اون چیزی که حتی فکرش رو بکنین. پس به من حق بدین که نتونم خیلی خوش بین باشم و مجبورم فقط به فکر الانم باشم.
- از شما خوشم اومد. ولی با عرض معذرت من هم وقت درماتولوژی دارم که همین الانم دیرم شده. هم ما و هم شما بهتره بریم و راجع به این موضوع یه کم فکر کنیم و بعداً جواب بدیم. اوکی؟
- باشه.

آقای مدیر عامل بلند می شه که اون رو تا دم در مشایعت کنه که ناگهان چشم مرد جوون می افته به کتاب Personal Power آنتونی رابینز که گوشه میز افتاده. مرد جوون در حالی که سعی می کنه جلوی خنده ش رو بگیره وارد خیابون داغ می شه.

Saturday, July 26, 2003

وقتی می بینی توی این گرمای وحشتناک تهرون آقاهه با کت و شلوار و کراوات توی کافی شاپی که فضاش از کوچیکی یه سور به قبر زده - و هواش هم از شدت گرما دست کمی از سونا (شما بخونین خزینه) نداره - نشسته و داره با دختر خانوم شیک و پیکی که تموم میک آپش روی صورتش ماسیده حرفای خوب خوب می زنن نمی دونی باید تعجب کنی یا نه. همه ش یه طرف، اون سیگار برگ بلندی که آقاهه روشن کرده و دودش رو با ناز به هوا و خورد بقیه می ده یه طرف. یکی نیست بگه آخه تو چی کاره ای که واستادی بر و بر نیگاشون می کنی. کلاس گذاشتن که دیگه گرما و سرما نمی شناسه!

Wednesday, July 23, 2003

Necessity is the mother of INVENTION.

Sunday, July 20, 2003

حکایت اول:

- الو.
- بله، بفرمایید.
- ببخشید مزاحم تون شدم می خواستم ببینم ISP شما blogspot رو بسته؟
- (با تحکم) بله... چطور مگه؟
- آخه... آخه گفته بودن که اشتباه شده و قراره دوباره باز بشه.
- من از این چیزها خبر ندارم. فقط می دونم که هفته قبل یه نامه از مخابرات واسه ما اومد که نوشته بود باید blogspot رو پراکسی کنیم.
- می دونم. ولی این واسه هفته قبله و بعدش گفتن پارس آن لاین اشتباه کرده و حتی مسؤولای این شرکت عذرخواهی کردن و گفتن بابت مشکلی که واسه استفاده کننده هاشون پیش اومده یه ساعت اشتراک مجانی می دن و ...
- ببینم شما قبلاً هم زنگ نزدی همین سؤال رو بکنی؟
- من!؟... نه بابا. اشتباه می کنین. من دفعه اولمه که زنگ می زنم. کار بدی کردم؟ راستی، چرا فکر کردین من قبلاً زنگ زده م؟ از روی IP م شناختیم؟
- ( کمی شرمنده) به ما دستور دادن، تقصیر ما نیست.
- می دونم شما کاره ای نیستین! ولی این کارتون به ضرر شرکت تونه. همیشه گفتن مشتری، مشتری میاره. اگه سرویس تون خوب نباشه، مشتری هاتون کم می شن و می رن از کارت های دیگه استفاده می کنن. ماشااله، الان هم که دیگه از این شرکت ها زیاد شده.
- حالا مگه یه سایت چقدر مهمه؟
- می دونید سوال من چیه؟
- بفرمایید.
- من می گم اگه قرار به بستن یه سایته، پس چرا بقیه ISP ها این کار رو نکرده ن؟
- ما از مخابرات نامه داریم.
- خب، شاید اونا فراموش کردن به شما نامه بدن که اشتباه شده، بازش کنین. بهتر نیست شما هم پی گیری کنین و یا از مخابرات استعلام کنین؟
- نمی دونم ... (سکوت).
- به هر حال، من که متأسفم بابت اشتراکی که از شرکت شما گرفتم و به همه هم می گم که از شرکت شما کارت نخرن.
- کار دیگه ای ندارین؟
- ببخشید که مزاحم تون شدم و وقت تون رو گرفتم... خداحافظ.
- خداحافظ.

***

حکایت دوم:

"در یکی از قسمت های دور افتاده باغ کاخ ملکه انگلستان صندلی ای وجود داشته که همیشه یکی از سربازهای کاخ از اون محافظت می کرده. روزی ملکه از اون جا رد می شه و از دیدن نگهبان در اون قسمت از باغ تعجب می کنه چون هیچ دلیلی برای گذاشتن نگهبان در اون جا نمی بینه. ملکه با کنجکاوی از رییس تشریفات کاخ جریان رو سؤال می کنه و در کمال نا باوری می بینه اون هم دلیل گذاشتن نگهبان رو نمی دونه. خلاصه، بعد از کلی تحقیقات متوجه می شن که سال ها قبل اون صندلی رو تازه رنگ زده بودن و یکی از درباری های بی خبر از همه جا روی صندلی می شینه و لباس هاش رنگی می شه. طرف که به شدت عصبانی شده بوده از ملکه وقت می خواد که یه نگهبان کنار اون صندلی بگذارن تا مراقب باشه کس دیگه ای روی اون نشینه. از این ماجرا چند دهه گذشته بوده ولی همچنان یه نگهبان کنار اون صندلی وای می ستاده بدون این که هیچ کس دلیلش رو بدونه. ولی بالاخره بعد از این ماجرا و با یه تأخیر چند ساله اون پست نگهبانی برداشته می شه."

***

پی نوشت: هر گونه شباهت و ارتباط بین دو حکایت بالا به شدت تکذیب می شود!

Wednesday, July 16, 2003

آخه وقتی نتونی وبلاگت رو ببینی، نوشتن توی اون چه لذتی می تونه داشته باشه؟

...
خورشید خانوم: " از اينترنت استفاده نامطلوب هم می شود. به زعم شما سايتها و وبلاگهای غير اخلاقی و برانداز زيادی هم وجود دارد. اما مگر همه داستان همين چند سايت و وبلاگ است؟ حتی اگر برداشت شما درست هم باشد، مگر خشک و تر بايد با هم بسوزند؟ تازه، مگر شهيد آوينی نگفته بود بايد خانه هايمان را نوک قله آتشفشان بسازيم؟ مگر علامه جعفری نگفته بود بايد پنجره ها را باز بگذاريم و بگذاريم هر بادی که می خواهد بوزد؟ مگر نگفته بود انسان قوی را از هيچ بادی هراس نيست؟ ... "

سایه: " درسته که اين وبلاگ داره نفسهای آخرشو می کشه و به زور و هلک هلک کنون آپديتش می کنم.ولی از هفته پيش که فيلتر شد،انگار يه چيزی بيخ گلوم رو گرفته بود و فشار می داد.پاک افسرده شده بودم.آخه ديگه خيلی نامردی بود. بابا،من از مال دنيا همين يه دونه وب لاگ رو دارم..درسته که گاهی باهاش بدرفتاری می کنم.ولی به خدا دوستش دارم.
حالا به هر حال انگار موضوع مال 18 تير بود و تموم شد وفعلا تا اطلاع ثانوی اين فقط يه وب لاگه و ... "

Saturday, July 12, 2003

"اگه اون اسلحه دستت نباشه، کی به حرف تو گوش می ده؟"
دیدن دوباره "آژانس شیشه ای" از تلویزیون چندان خالی از لطف نیست. فیلمی خوش ساخت، حرفه ای و با بازی هایی خوب که جزو یکی از بهترین آثار سازنده اش به حساب می آید. هر چند که حاتمی کیا با اتخاذ شیوه یکی به میخ و یکی به نعل زدن سعی نموده تعادل را حفظ نماید و از جانبداری از شخصیت های قصه اش خودداری نموده است. تبعات بعد از جنگ در هر کشوری تلخ تر و دشوارتر از دوران جنگ است و امثال عباس ها و حاج کاظم ها در جامعه امروزی ما کم نیستند. آدم هایی که احساس می کنند تمام زندگی خود را در راه آرمان هایی که داشته اند از دست داده اند و گاه برای رسیدن به خواسته خود متوسل به زور می شوند بدون این که توجهی به خواسته شاهدهای خود داشته باشند.

Wednesday, July 09, 2003

صفا : ... جواد كسيه كه ماشين پژو پرشيا صفر كيلومترشو كه از كمپاني ميگيره سريع ميبره فروشگاه رينگ و لاستيك فروشي و چهار تا رينگ پهن ميخره كه از بدنه ماشين دو وجب بزنه بيرون !! (نمونه عيني دوست يكي از دوستام كه چند سال پيش خودم شاهد اين موضوع بودم). ميده شيشه هاشو دودي ميكنند. سي دي و عروسك آويزون ميكنه از آيينه جلو ‚ صندلي رو كوتاه ميكنه. فنر ماشين رو دست كاري ميكنه كه بدنه بخوابه روي زمين. سريع يك ساب ووفر مثل در قابلمه نصب ميكنه پشت صندلي عقب و چهار تا هم باند با صداي گوش خراش نصب ميكنه كه به قول خودش وولوم كه داد شيشه ها بلرزه. اين جواد فقير نيست. كلي هم پول داره اما طرز فكرش جواديه كه جوادش كرده. گناهي نداره كه جواد شده. مغزش بيشتر از اين كشش نداشته كه دنيا رو بهتر ببينه. بيشتر از يك حدي فكرش قابليت رشد نداشته. "
...
زیتون: تازگي ها در كرج هر كي كارت اينترنت مي خره بايد اسم و فاميل و شماره تلفن شو بده .. امضا كنه ..به داداش من تلفن زدن كه ديگه كي ها از كارت اينترنتت استفاده مي كنن..نمرديم و يه بار غيرتي بودن داداشم به درد خورده و نگفته..هر چي اصرار كردن ..گفته فقط خودم ..بعدا گفتن آخه سايتاي ضد و نقيضي مي ري فكر كرديم چند نفرين ! وقتي من اومدم خونه رنگش پريده بود و مي گفت مگه چه سايتهايي مي ري ؟:)
...
آنچه شما خواسته اید درباره تازه ترین قرار وبلاگ های کامپیوتری یه سری شرایط گذاشته:
شرایط حضور:
1- خوشتیپ بودن
2- زدن کروات و ژل به سر
3- بالای 18 سال بودن
آوردن هر گونه نوت بوک، دوربین دیجیتال و عینک دودی جهت پوز زنی ممنوع است.






Monday, July 07, 2003

.عاشق شدن آسونه، مهم عاشق موندنه

Saturday, July 05, 2003

دیدن یکی از برادرای ارزشی (با محاسنی بلند و پیراهن سفید یقه یک سانتی که روی شلوار گشاد خاکیش انداخته) توی یه مجلس عروسی، اون هم به عنوان خواننده و مجلس گرم کن خیلی جالب می تونه باشه.
بدیش اینه که طرف رو حسابی جو گرفته و فکر می کنه داره آهنگ های لس آنجلسی رو ( چه خوشگل، چه خوشگل، چه خوشگل شدی امشب....نازی جوووون.... دختر بندری، تو مال منی ) خیلی با احساس می خونه و همه ش هم می خواد همه واسه سلامتی و خوشبختی عروس و دوماد صلوات بفرستن!

Wednesday, July 02, 2003

چند وقت قبل در حال رد شدن از جلوی یه دبستان پسرونه بودم که تازه تعطیل شده بود و پسر بچه ها داشتند می رفتند خونه هاشون. من هم توی عالم خودم بودم که یه دفعه بعد از شنیدن چند تا فحش رکیک که چند تا از اون ها که جثه شون نشون می داد باید کلاس دوم، سوم باشند با هم رد و بدل می کردند تقریباً سر جام میخ کوب شدم. اولش فکر کردم اشتباه شنیدم و واسه این که مطمتن بشم یه نگاهی به دور و برم انداختم تا ببینم کس دیگه ای هم اونجا هست یا نه. و وقتی یکی دیگه از اون ها در حال دویدن جواب دوستش رو با چند تا فحش آبدار دیگه داد متوجه شدم اشتباه نکرده م. مطمئنم اون ها حتی معنی فحش هایی که به هم می دادند رو نمی دونستند و از این کلمات فقط به عنوان یه سلاح و کوبیدن طرف مقابل شون استفاده می کردند. اما نکته ای که واسه م جالب بود پیشرفت غیر قابل انکار نسل آینده در این زمینه بود.
مسأله ی تأثیرپذیری بچه ها از بزرگ ترها رو نمی توان انکار کرد و روانپزشک ها معتقدند که بچه ها از زمانی که در شکم مادرشان هستند شروع به فراگیری از محیط پیرامون خودشون می باشند. واسه همین هم اگه دیدین بچه ای قبل از یاد گرفتن بابا و مامان، گفت پدرسگ زیاد تعجب نکنین چون موقعی که اون توی شکم مادرش بوده، بابا و مامانش توی دعواهاشون به هم دیگه گفته ن پدرسگ!
این که الان بچه ها بزرگ تراز سن شون رفتار می کنن موضوعی ست که خیلی ها گسترش وسایل ارتباط جمعی و بمباران اطلاعاتی ای که انجام می دهند رو عامل اون می دونن و این مسأله باعث نگرانی بسیاری از کشورهای پیشرفته هم شده است. خیلی از مردم آمریکا معتقدند که نشان دادن خشونت و استفاده از الفاظ رکیک در فیلم های تلویزیونی و سینمایی باعث بدآموزی در بچه ها می شود و به همین دلیل فیلم های سینمایی به شدت کنترل و برای مخاطبان مختلف درجه بندی می شود. این روش این امکان رو به خانواده ها می ده تا با خیال راحت فیلم دلخواه خود را انتخاب وبچه های شان را به تماشای آن ها ببرند. تعدد کانال های تلویزیونی و کابلی هم که دست پدر و مادرها رو واسه انتخاب باز می گذاره.
مسلماً، با تعطیل شدن مدارس، بچه ها وقت بیشتری برای تماشای برنامه های تلویزیونی خواهند داشت و اگر نگاهی به سریال ها و فیلم های سینمایی ای که از شبکه های مختلف پخش می شن بندازیم می بینیم که اکثر اون ها یا فیلم هایی پلیسی با موضوع هایی درباره انواع و اقسام روش های آدم کشی، جنایت و دزدی اند یا سریال ها و آیتم های نمایشی ای هستند که غیر از مسخره بازی، لودگی و حرف های سطحی چیز دیگه ای واسه ارائه به تماشاگر ندارند. برنامه های کودک و نوجوان هم عموماً تشکیل شده از یه تعداد کارتون های ضعیف، (استثناهایی مثل سگ-گربه رو کار ندارم) مسابقه و مجری های پر حرفی که غیر از ادا در آوردن و نصیحت کردن و تشکر از همکاراشون کار دیگه ای بلد نیستن. این عدم جذابیت برنامه ها باعث کشیده شدن بچه ها به خیابون و کوچه ها و کمی خوشبینانه ترش استفاده ازبازی های کامپیوتری و فیلم های ویدیویی درجه چندم است. من به هیچ وجه مخالف بیرون رفتن بچه ها و بازی با هم سن و سال هاشون نیستم و منکر تأثیر اون در رشد شخصیتی و برقراری ارتباط با دیگران نیستم ولی بدون شک تداوم در این کار و عدم توانایی کنترل خانواده ها در نوع رابطه بچه هاشون باعث بروز ناهنجاری های دیگه می شه که با یه نگاه به صفحه حوادث روزنامه ها می بینیم که سن بزهکاری تا چه حد پایین اومده. بدون شک خرید، دوبله و نمایش برنامه های جذاب و آموزنده خارجی و یا استفاده از آثار خوب و خوش ساخت ایرانی به مراتب ارزان تر از ساخت برنامه ها و جنگ های متعددی ست که به صورت زنده از تلویزیون پخش می شن بدون این که در مخاطب پذیری موفق باشند.
این حقیقت رو باید قبول کنیم که در عصر ارتباطات و تکنولوژی، بچه های ده ساله امروزی به اندازه جوون های بیست ساله ده سال قبل دارای اطلاعات و آگاهی هستند و اگر کمی دست از تنگ نظری ها برداریم می توانیم به راحتی شرایط ایجاد سرگرمی سالم این رده سنی رو فراهم نماییم.