گــــاو خشمگیــن

 

Monday, June 30, 2003

* با اومدن تابستون و فصل اوقات فراغت، شاید بد نباشه یه سر به این جا بزنین.
(از وبلاگ یک نکته جدید در مرورگر شما)

* این ساعت هم دست از سرتون ور نمی داره.
(از وبلاگ و اینک این من سانسور شده)

Sunday, June 29, 2003



لیلی افشار علاوه بر دریافت جایزه اورویل اچ. گیبسون به عنوان بهترین نوازنده گیتار کلاسیک در سال 2000 به عنوان سفیر هنری آمریکا در آفریقا هم انتخاب شده است. او که متولد تهران است سه سال متوالی برنده جایزه بهترین گیتاریست از سوی آکادمی ملی علوم و هنر ممفیس در آمریکا شده و هم اکنون ریاست تدریس این ساز در دانشگاه ممفیس را به عهده دارد. دکتر افشار مدارک علمی خود را از کنسرواتوار موسیقی بوستون، دانشگاه ایالت فلوریدا و کنسرواتوار موسیقی نیو انگلند دریافت نموده است. او یکی از دوازده نوازنده ای بوده که آندریاس سگوویا، استاد بزرگ گیتار، آن ها را به عنوان شاگرد انتخاب نموده و سگوویا درباره افشار گفته بود که او به یکی از مشهورترین گیتاریست های دنیا مبدل خواهد شد.
طبق اطلاعاتی که در سایت رسمی لیلی افشار داده شده او در تاریخ 12 و 13 تیر در تالار وحدت برنامه اجرا خواهد کرد.

Saturday, June 28, 2003

قدیم ترها که ما نوجوون و جوون تر بودیم هی بهمون می گفتند، " پسرم، قدر جوونیت رو بدون." ما هم هاج و واج نگاه شون می کردیم و لبخندی تحویل شون می دادیم بدون این که بدونیم واقعاً باید چی کار کنیم.
یادمه وقتی مدرسه می رفتیم برای هجده ساله شدن و گرفتن دیپلم لحظه شماری می کردیم ولی زمان نمی گذشت که نمی گذشت. بعدش هم که مثلاً وارد دنیای آدم بزرگ ها شدیم تا اومدیم بفهمیم دنیا چه خبره و تا به خودمون جنبیدیم دیدیم که دهه سوم رو هم رد کردیم. تازه این جا بود که کم کم متوجه شدیم قضیه جدی تر از اونی بوده که فکرش رو می کردیم. " زمان" که یه موقعی باید التماسش رو می کردیم تا یه خرده بگذره حالا مثل راننده های خطی ای که بعد از یه ترافیک طولانی تا یه بزرگراه خلوت گیرمی آرن پاشون رو می گذارن روی پدال گاز با سرعت پیش می رفت. بعدش هم که به چهل می رسی و قسمت سراشیب زندگی شروع می شه (این جمله هم که می گن تازه اول چل چلشی ست رو زیاد جدی نگیرین!). بعد هم که کم کم نشونه های پیری به سراغ آدم میاد و وقتی به پنجاه برسی باید خودت روواسه انواع و اقسام فشارها آماده کنی (سن که رسید به پنجاه ... فشار میاد به چند جا). این جاست که ما هم به جرگه کسایی می پیوندیم که با دیدن هر جوون و نوجوونی فوری بهش می گیم " قدر جوونیت رو بدون."
شاید این از اون موهبت هائیه که آدم وقتی از دست می ده تازه قدرش رو می دونه. به هر حال این هم یکی از خصایص اکثر ماهاست که حتماً باید همه چیز رو خودمون تجربه کنیم تا بفهمیم. اما آیا برای نسل ما که دوران جوانی ش را پشت سر گذاشته شرایط به گونه ای فراهم بوده که کاری از دست مون بر می اومده و نکرده باشیم؟ آیا بدیهی ترین و ابتدایی ترین نیازهایی که یه جوون و نوجوون احتیاج داره فراهم بوده یا نه؟

یاد روزهایی می افتیم که واسه خرید جنس های کوپنی ساعت چهار صبح بیدار می شدیم و می رفتیم توی صفی که از شب قبل تشکیل شده بود و قبل از این که مدرسه مون شروع بشه جامون رو می دادیم به مادرا مون.
یاد روزهایی می افتیم که توی مدرسه ثبت نام مون نمی کردن چون اسم مون خوشایند دیگران نبود.
یاد شب های امتحانی ای می افتیم که زیر بمباران هواپیماهای عراقی و درحالی که پاهامون از شدت ترس به هم می خورد درس هامون رو تو ذهن مون مرور می کردیم تا بتونیم اون سال هم مثل سال های قبل شاگرد اول بشیم.
یاد روزهایی می افتیم که هم کلاسی هامون به جبهه می رفتند و اگر شهید می شدند اسم شون کوچه های محله مون رو مزین می کرد.
یاد روزهایی می افتیم که با مادر و خواهرمون نمی تونستیم توی خیابون قدم بزنیم بدون این که ارتباط مون واسه دیگران مشخص می شد.
یاد روزهایی می افتیم که بعد از گرفتن مدرک دانشگاهی مون پی به بی ارزش بودن آن بردیم.
یاد روزهایی می افتیم که واسه پیدا کردن کار چند صد تا فرم استخدامی رو پر کرده بودیم و خودمون رو گول می زدیم که حتماً این دفعه آخره.
یاد روزهایی می افتیم که .....

می گن ایران یکی از جوون ترین کشورهای دنیاست که سرمایه های اصلی هر جامعه ای هستند. ای کاش می تونستیم قدر این نیروهای خلاق و جوان رو می دونستیم و با فراهم کردن شرایط مناسب برای استفاده بهینه از این نعمت الهی مجبور نشیم به اون ها هم بگیم " قدر جوونیت رو بدون. "

Wednesday, June 25, 2003

چه حالی می ده وقتی از سر کار بر می گردی و می بینی که عشقت خونه نیست ولی با روژ لب روی آینه واسه ت پیغام گذاشته که خیلی زود بر می گرده ...
تا حالا توی چند تا فیلم مشابه این صحنه رو دیده م ؟؟؟

Tuesday, June 24, 2003

اولش دستاش شروع كردن به لرزيدن. بعدش كم كم بدن درد اومد سراغش. مي خواست توجهي بهش نكنه ولي ظاهراَ قضيه جدي تر از اوني بوده كه فكر مي كرده. ترس تمام وجودش رو فرا گرفته و حتی باور كردنش واسه خودش و اطرافيانش سخت بود ولي چاره اي نداشت و مي بايست اين واقعيت هر چند تلخ رو قبول مي كرد كه معتاد شده. يعني به همين راحتي؟!
پنج روزبود كه كامپيوترش بوت نمي شد و واسه همین ارتباطش با دنياي بيرون قطع شده بود و همين مدت كافي بود تا قدر آف لاين بودن و دیس کانکت شدن و سرعت پایین و فیلترینگ و اِرور دادن رو بفهمه. چقدر حرص مي خورد وقتي نمی تونست بفهمه اون سر اين دهكده جهاني چه خبره. شايد كافي نت ها رو واسه همين راه انداخته باشن ولي پس تكليف اراده چي مي شه؟ آخه آدم بايد يه خرده بتونه جلوي خودش رو بگيره و اين قدر بي ظرفيت نباشه. لعنت به رفيق بد!!! (تازه اگه بي خيال زغال خوب بشيم.) آیا این مرض راه علاجی هم داره .................... شايد هم اصلاً كيفش به همين باشه.

Tuesday, June 17, 2003


بابک امینی از نوازنده های گیتار و آهنگ سازهای جوان وخوبیه که به زودی تازه ترین آلبومش با نام Magic را به بازار عرضه خواهد کرد.

***
توی خبرها اومده که ایران در بین نود و یک کشور جهان در زمینه فرار مغزها رتبه اول را دارد.
با این خبرها آدم رو مجبور می کنن بار و بندیلش رو ببنده و بگذاره از این مملکت بره تا یه وقت خدای نکرده انگ خنگ بودن بهش نخوره. تور و خدا این خبرها رو چاپ نکنین. مردم می گذارن می رن و اونوقت هیچکی نمی مونه ها ...

***
خورشید خانوم هم کوچ کرده ن و رفتن خارجه. حالا معلوم نیست شوهرش خوشحاله یا ناراحت.
(از وبلاگ زیتون)

***


لوگوی امروز گوگل در بزرگداشت سالروز تولد اشر، نقاش هلندی ست.
کاری پسندیده از گوگل که به مناسبت های مختلف متناسب با لوگوی اصلی خودش اون را تغییر می ده. (این جا هم مجموعه ای از این لوگوها ست).

Sunday, June 15, 2003

صورتی پنجمین ساخته سینمایی فریدون جیرانی، یکی از فیلم نامه نویسان مطرح و پرکار سینما، در مقام کارگردانی به حساب می آید. جیرانی بعد از ساخت سه ملودرام روانکاوانه و تلخ که با استقبال خوب تماشاگران و منتقدان مواجه شد، این بار هم قصه ای راجع به ارتباط بین یک زن و شوهر جوان را برای تعریف انتخاب کرده که قصد دارند پس از جدایی از یکدیگر سرپرستی تنها پسرشان را هر یک به تنهایی به عهده بگیرند. ماجرای فیلم از دید فرزند خانواده و به عنوان راوی قصه تعریف می شود که پس از مدتی فیلم فراموش می کند که این روش را ادامه بدهد و بقیه حوادث را ما از دید دانای کل و نه پسرمی بینیم. علی رغم انتخاب رامبد جوان به عنوان شخصیت اصلی که پیشتر او را در مجموعه های طنز تلویزیونی و چند فیلم کمدی دیده ایم، اما بازی خوب و پرهیز هوشمندانه او – یا کارگردان – از اغراق درمیمیک و حرکاتش و از سویی دیگر شغلی که او دارد (کارگردانی تأتر) باعث باور پذیری نقشش در نزد تماشاگر می شود. جیرانی به شیوه ای کاملاً پسندیده و برای این که در گیشه هم موفق باشد قصه تلخ خود (موضوع حضانت مادر و قدیمی بودن قوانین مدنی در این باره، ظلمی که در این باره در حق زن ها می شود، وجود مشکلات اقتصادی و...) را با لایه ای از طنز پوشانده تا تماشاگر را از خود نراند. صورتی در مقایسه با فیلم هایی که حتی داعیه فمینیستی بودن دارند و سعی می کنند تا با فریاد و پرخاش و به گونه ای کاملاً شعاری حرف خود را بزنند ( واکنش پنجم ) بدون هیچ ادعایی موضوعی جدی و تفکر برانگیز را تعریف می کند. شاید فیلم چندان به مذاق منتقدان خوش نیاید ولی باید قبول کنیم که سینمای ایران نیازمند آثاری از این قبیل است تا بتواند تماشاگران را با سینما آشتی داده و در عین حال از قصه و ساختاری قابل قبول نیز برخوردار باشد.
فقیهه سلطانی که چند سال قبل با بازی در نقش سیاه در نمایش سلطان مار بیضایی و به کارگردانی گلاب آدینه قابلیت هایش را برای ایفای این نقش نشان داده بود (جیرانی هم در مصاحبه هایش گفته است که پس از دیدن بازی سلطانی این نقش را برای او نوشته است) این بار بر روی پرده سینما و با توجه به محدودیت هایی که ایفای چنین نقشی داشته به خوبی توانسته ضلع چهارم این ارتباط خانوادگی را تشکیل دهد. رضا شفیعی جم هرچند که به عنوان دوست پدر خانواده بامزه است ولی باید مراقب باشد که از تکرار خودش در فیلم ها جلوگیری نماید ( مثل اتفاقی که برای محمدرضا شریفی نیا افتاد) تا به شخصیتی کلیشه ای مبدل نشود.

Saturday, June 14, 2003

*
چای تلخ توی آخرین مطلبش بحث جالبی رو راه انداخته که پیشنهاد می کنم یه سر به اون بزنید. موضوع ارتباط مردان متأهل با زن های دیگه و همینطور بالعکس واقعیتیه که متأسفانه در جامعه ما وجود داره و کم کم داره حالت اپیدمیک به خودش می گیره.

**
چند وقت قبل یکی از دوستهام رو دیدم که خیلی ناراحته، وقتی علت رو ازش پرسیدم متوجه شدم که پدر و مادرش با داشتن دو تا داماد و یک عروس و بعد از سی و پنج سال زندگی مشترک قصد دارن از هم جدا بشن. ظاهراً خیلی هم قضیه شون جدیه. مادرش می گه توی این چند سال فقط شوهرش رو تحمل کرده چون بهش گفته بودن که زن باید با شوهرش بسازه، بهش گفته بودن که زن با لباس سفید می ره خونه شوهر و با کفن از اون جا میاد بیرون، اون همیشه به دور و بر خودش نگاه کرده و دیده بوده که زن های دیگه هم همه همینطورن و خب اون هم توی تموم این مدت تلاش می کرده تا بچه هاش رو به بهترین شکل بزرگ کنه. حالا که بچه هاش سر و سامون گرفته ن دیگه لزومی به ادامه این زندگی نمی بینه. ظاهراً هفته دیگه دادگاه شونه.

***
یکی از دوستان وبلاگی می گفت سعی کن وبلاگت رو هر روز به روز کنی. راستش من هم خیلی دوست دارم ولی غم نان اگر بگذارد حتماً این کار رو می کنم.

Sunday, June 08, 2003

علاقه مندان رضا قاسمی و رمان همنوایی شبانه ارکستر چوب ها می توانند مجموعه مطالب جالبی را درباره این رمان و نویسنده اش در شماره دوم مجله هفت بخوانند با مطالبی از کیومرث پوراحمد، مجید اسلامی، احمد طالبی نژاد، هوشنگ گلمکانی، حمیدرضا صدر، احمدرضا احمدی و ...
شماره اول این ماهنامه به بررسی رمان چراغ ها را من خاموش می کنم زویا پیرزاد پرداخته بود که خوندنش رو به علاقه مندان این رمان پیشنهاد می کنم.
ماهنامه هفت به صاحب امتیازی احمد طالبی نژاد و سردبیری مجید اسلامی از نشریات خوب و جمع و جوری ست که اولین شماره آن همزمان با نمایشگاه بین المللی کتاب به جمع خانواده مطبوعات پیوست. برای دست اندرکاران آن آرزوی موفقیت و تداوم در کار می کنیم.

Tuesday, June 03, 2003

.طرفدارهای جدی فیلمنامه های خارجی می تونن یه سر به این سایت بزنن، فکر کنم دست خالی برنگردن.

.اولش همه چیز خیلی عاشقانه س
واسه رسیدن به هم لحظه شماری می کنن.
خانواده ها چندان موافق نیستن.
بعد از پنج سال بالاخره به هم می رسن.
هر دو شبانه روز کار می کنن تا بتونن شرایط یه زندگی معمولی و ایده آل رو فراهم کنن.
برق امید رو می شه تو نگاه شون دید.
زندگی اونا آرزوی خیلی های دیگه س.
دیگران اونا رو الگوی خودشون قرار دادن.
سه سال گذشته و از این به بعد اونا می تونن مزد زحمات و سختی هایی رو که توی این مدت کشیدن ببینن.
کم کم به این نتیجه می رسن که دیگه نمی تونن با هم زیر یه سقف زندگی کنن.
می خوان آدم های دیگه رو تجربه کنن. می خوان خودشون باشن. می خوان تنها باشن. می خوان کارهایی که توی نوجوونی و جوونی نتونستن یا نذاشتن بکنن حالا که می تونن انجام بدن.
می خوان ... می خوان ... می خوان
...
چرا توی جامعه ای که تا همین چند سال قبل افتخار می کرد که آمار طلاق در اون بسیار پایینه ناگهان دچار چنین بحرانی می شه که حتی از خیلی کشورهای صنعتی و مدرن- آخه خیلی بد بود اگه توی این یکی اول نمی شدیم - پیشی می گیره. می گن از هر ده ازدواج بین شش تا هفت ازدواج به جدایی زوج ها منتهی می شه. البته اون تعداد باقیمونده هم دلیل بر رضایت طرفین به ادامه زندگی مشترک شون نیست. شاید اگه بچه، ترس از آینده، نگاه جامعه و برخورد اطرافیان وجود نداشت این رقم خیلی بیشتر از این می شد. مشکلات اقتصادی، اعتیاد، فقر، اختلافات طبقاتی و خیلی فاکتورهای دیگه از عوامل مهم بسیاری از جدایی ها هستند ولی اگه کمی با دقت به اطراف مون نگاه کنیم متوجه می شیم که متارکه کردن در بین قشر تحصیل کرده به یه جور پز روشنفکری وامروزی بودن مبدل شده.
اگه به همین منوال پیش بره احتمالاً باید تا چند سال دیگه زن و شوهرها از این که یه مدت طولانی با هم زندگی کردن احساس شرمندگی بکنن و انگ املی بودن رو با خودشون یدک بکشن.
طفلی پدربزرگ و مادربزرگ ها، اگه بدونن داغ چه ننگی رو باید تحمل کنن!



Monday, June 02, 2003


امیدواریم همیشه خلیج فارس باقی بماند.

Sunday, June 01, 2003

!!!سعی کن خنده دیفالت صورتت باشه